معنی گاز نادرى با عدد اتمى 86

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

گاز

گاز

ترکی به فارسی

گاز

گاز 2- نفت

عربی به فارسی

عدد

گروه , گروه بسیار , جمعیت کثیر , بسیاری , عدد , شماره

لغت نامه دهخدا

گاز

گاز. (اِ) اخذ و جر. (برهان).

گاز. (اِ) بمعنی گاه است:
گر کند هیچ گاز وقت گریز
خیز ناگه به کوشش اندرمیز.
خسروی.

گاز. (اِ) مقراض بریدن طلا و نقره. مقراض. (صراح). مقراض موچنه. مقراض کاغذ: مفرض و مفراض، گاز که بدان آهن وسیم و زر تراشند. قِطاع. (منتهی الارب):
و یا چو گوشه و دینار جعفری بمثل
که کرده باشد صراف از او به گاز جدا.
منوچهری.
گر چنویک صیرفی بودی و بزازی یکی
دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
منوچهری.
چون در بزیر پاره ٔ الماسم
چون زر پخته در دهن گازم.
مسعودسعد.
زر کانی کی روایی بیند ازروی کمال
تا تف و تابی نبیند زآتش و خایسک و گاز.
سنایی.
تو که دربند حرص و آز شدی
همچو زر در دهان گاز شدی.
سنایی.
نقش بت و نام شاه برخود بستن چو زر
وآنگهی از بیم گاز رنگ سقم داشتن.
خاقانی.
دوش گرفتم بگاز نیمه ٔ دینار تو
چشم توبا زلف گفت زلف تو در تاب شد.
خاقانی.
وگر خرده ای زر ز دندان گاز
بیفتد بشمعش بجویند باز.
سعدی (بوستان).
از طعنه ٔ رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز.
حافظ.
|| آلتی باشد که نعلبندان را به کار آید بر طریق مقراض به قاف و صاد معجمه و عرب مفرص گوید به فا و صاد غیرمعجم. (صحاح الفرس). برای کشیدن میخ از چیزی آهنگران را نیز به کار است و برای کشیدن دندان نیزچون کلبتین. آلت آهنین که میخ از تخته بدان بیرون کشند و دندان برآرند از لثه. گاز انبر. قیچی. قسمی گازانبر:
به لیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیربه گاز.
منجیک.
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرمبه
دندانْش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی.
شوم چنگال چو نشبیل خود از مال یتیم
نکشد گرچه ده انگشت ببریش به گاز.
ناصرخسرو.
نتواند کسیش برد به قهر
نتواند کسش برید به گاز.
ناصرخسرو.
آن کز دهانه ٔ گاز خورد آب ناسزایی
بر زربخت او هیچ نکنی تو کیمیائی.
خاقانی.
رفت آنک از پی یک خردگی چشم امل
باز کرده دهن از حرص چو گازش بیند.
کمال الدین اسماعیل.
|| گل گیر شمع. آلتی است آهنین که سر شمع را بدان میگرفته اند:
چو شمع باد بداندیش تو ز شب تا روز
به گاز داده سر از سوز و تن بسوز و گداز.
سوزنی.
چو شمع چندان بسر دهد همه تن
چو سر شود همه تن سر جدا کنند به گاز.
سوزنی.
کمتر از شمع نیستی بفروز
گر سرت را جدا کنند به گاز.
مسعودسعد.
پایم از خطه ٔ فرمان تو بیرون نشود
سرم ار پیش تو چون شمع ببرند به گاز.
انوری.
نی نی اگر چوشمعی دم درزنم ز گرمی
اکنون چو شمع از آن دم سر زیر گاز دارم.
عطار.
سر باززن چو شمع به گازی فرید را
گر سر دمی چو شمع بتابد ز گاز تو.
عطار.
تا ز بنگه رسید خواجه فراز
شمع رادید در میان دو گاز.
نظامی.
شمعهایی را دید در میان دو گاز.
نظامی.
شمعهایی بدست شاهانه
خالی از دود و گاز و پروانه.
نظامی.
|| ناخن پیرای. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی):
نوک منقار کبک را عدلش
گاز ناخن پر عقاب کند.
خاقانی.
|| دندان. (برهان). || دندان نیش که دندان شتر گویند، ناب. (غیاث) (جهانگیری) (آنندراج):
عجب نبود گر از تأثیر عدلش
همه تریاک بارد گاز ارقم.
عمید لوبکی.
|| عضوی را به دندان گرفتن. (آنندراج). عضوی را به دندان گرفتن و خاییدن. (از برهان). عمل فشردن دو رده ٔ دندان بر چیزی بقصد جدا کردن یا الم رسانیدن.
آن صنم را ز گاز و ازنشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج.
عنصری.
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست.
خاقانی.
بر لبش بین که ز گازم اثر است
اثر گاز بر آن لب چه خوش است.
خاقانی.
بر لعلشان ز گاز نهادن هزار مهر
وز گاز مهر صفوت ایشان شکستنش.
خاقانی.
بنده ٔ دندان خویشم گو بگاز
نقش یاسین کردبر بازوی من.
خاقانی.
لب گل را بگاز برده سمن
ارغوان را زبان بریده چمن.
نظامی.
ز بس کز گاز نیلش درکشیدی
ز برگ گل بنفشه بردمیدی.
نظامی.
دهد خبر که پشیمانم از جدایی خویش
دو پشت دست به صد گاز برگزیده ٔ من.
محمدبن عمر مسعود.
- به گاز کردن. به دندان زدن. بادندان گزیدن: دو سه دندانه دیدند آنها نهاده برداشتند و پیش تخت شاه شمیران آوردند. شاه بگازکرد. دانه ای سخت دید. (نوروزنامه).
- به گاز گرفتن، دندان گرفتن:
بهم هر دو منقار برده فراز (کبوتر نر و ماده)
چو یاری لب یار گیرد به گاز.
اسدی (گرشاسب نامه).
گر قناعت کنی بشکّر وقند
گاز میگیر و بوسه در می بند.
نظامی.
- به گاز گزیدن، گزیدن به دندان:
ایا حسود تو از جاه تو بغیرت و رشک
ز رشک تو سرانگشت خود گزند به گاز.
سوزنی.
- سر کس به گاز آوردن، سر وی را بریدن. کشتن:
گر این مرد را سر به گاز آوری
بدین مرز رنج دراز آوری.
فردوسی.
مگر بخت گم گشته بازآوریم
سر دشمنان زیر گاز آوریم.
فردوسی.
مگر کین هومان تو بازآوری
سر دشمنان را به گاز آوری.
فردوسی.
سر دشمنان تو بادا به گاز
بریده چنان چون سران گراز.
فردوسی.
که تا کینه ٔ شاه بازآورم
سر دشمنان زیر گاز آورم.
فردوسی.
گرایدون که تازانه بازآورم
و یا سر به کوشش به گاز آورم.
فردوسی.
مگر سر دهم تا سر خوشنواز
به مردی ز تخت اندرآرم بگاز.
فردوسی.
- سرکسی به گاز آمدن یا اندرآمدن، سر وی بریده شدن. نزدیک به مرگ شدن:
برو نیز بگذشت روز دراز
سر تاجدار اندرآمد به گاز.
فردوسی.
تو ای نامور پهلوان سپاه
نگه کن برین گردش هور و ماه
که بند سپهری فراز آمده ست
سر بخت ترکان به گاز آمده ست.
فردوسی.
برو [بر فریدون] خوبرویان گشادند راز
مگر کاژدها را سرآید بگاز.
فردوسی.
- گاز زدن، دندان زدن.
- امثال:
گران گاز بمعنی دندان گرد و گران فروش.
|| گزیدگی. عضه. لسع. لدغ: وگر بر زخم هوام کنی منفعت دارد [افرفیون را] و نیز گاز سگ غیر کلب الکلب [ک َ ل ِ]. (الابنیه عن حقایق الادویه). و خاکستر وی [خاکستر سرطان] گاز کلب الکلب را نیک باشد. (الابنیه عن حقایق الادویه).
دست زی می بر و برنه به سر نیکان تاج
جام بر کف نه و برنه به دل اعدا گاز.
منوچهری.
|| لگد بود و سیلی:
همی نبارد نان و همی نخرد گوشت
زند برویم مشت و زند به پشتم گاز.
قریعالدهر (لغت فرس اسدی).
|| آلتی که نجاران و هیزم شکنان لای چوب و کنده جای دهند. (فرهنگ فارسی معین).
- || در میان کسی جای گرفتن، جای دادن:
در میان حلقه ٔ پاکان حق
خویشتن را کی تواند کرد گاز.
نزاری قهستانی.

گاز. (اِ) درخت صنوبر که ستون کنندش. (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی از صحاح الفرس). و در پهلوی گاس با سین است:
یکی چادری جوی پهن و دراز
بیاویز چادر ز بالای گاز.
ازرقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
اصح کاز و کاژ است.


عدد

عدد. [ع ِ دَ] (ع مص) برانگیخته شدن درد مارگزیده بعد از مدت. (منتهی الارب). برانگیخته شدن درد مارگزیده پس از یک سال. (از اقرب الموارد).

تعبیر خواب

عدد

دیدن عدد به خواب، یکی نیکو بود. اگر به خواب بیند که یک درم داشت یا یک دینار یا غیره، دلیل است بر نیکی، زیرا که اصل شمارها یکی است. ابراهیم کرمانی گوید: عدد یکی نیک بود، اما دو، دلیل غم بود. اگر به خواب عدد سه بیند، دلیل است ازکاری که کند برخورداری نیابد. یا لفظ سه دلالت بر فرقت کند. زیرا که لفظ سه طلاق است. اگر عدد چهار بیند، نیکو بود. وقتی که چیزی دیگر با آن نباشد و نپیوندد. اگر عدد پنج بیند، نیکو بود، وقتی که نمازها برپا دارد. اگر در خواب عدد شش بیند، دلیل که به غایت نیکو بود و مراد یابد. اگر هفت یا هشت بیند، بد بود. اگر نه بیند، دلیل زحمت و فساد بود. اگر عدد ده بیند، دلیل که مراد دین و دنیای او حاصل گردد. اگر عدد یازده بیند، دلیل شغل او به روز کار تمام گردد. اگر عدد دوازده بیند، نیکو بود. اگر در خواب عدد سیزده بیند، دلیل است کارش بسته گردد. اگر عدد چهارده بیند نیکو بود. اگر عدد پانزده بیند، دلیل است که پراکنده گردد. اگر شانزده بیند، دلیل که کارش نیکو گردد. اگر عدد هفده بیند، دلیل که چیزها تباه گردد و بازگردد. اگر عدد هجده بیند، دلیل که کارش برنیاید. اگر نوزده بیند، دلیل است او را بی زحمت کار افتد. اگر در خواب عدد بیست بیند، دلیل که مال حاصل کند و بر دشمن ظفر یابد. اگر عدد سی بیند، دلیل که او را با کسی رو افتد و مراد یابد. اگر عدد را چهل بیند، دلیل است کارش بسته گردد. اگر عدد پنجاه بیند، دلیل است بر رنج و شغل بی فائده. اگر در خواب عدد شصت بیند، دلیل است سوگندی درگردنش افتد، چنانکه دو ماه پیاپی او را روزه داشتن یا شصت درویش را طعام دادن، برگردن افتد. اگر عدد را هفتاد بیند دلیل است کارش به تاخیر برآید. اگر عدد هشتاد بیند، دلیل است او را به تهمت زنا بگیرند و هشتاد چوبین بزنند. اگر در خواب عدد نود بیند، دلیل که زنی بزرگزاده و مالدار بخواهد. اگر عدد صد بیند، دلیل که ظفر یابد. اگر سلطان درخواب بیند که با خود صد سوار داشت، دلیل است بر دشمن ظفر یابد. اگر در خواب بیند که او را صد دانه گندم دادند، دلیل بر خیر و برکت بود و عیش بر وی فراخ گردد. اگر عدد دویست بیند، دلیل است دشمن بر وی ظفر یابد. اگر عدد سیصد بیند، دلیل است مرادش دیر برآید. اگر چهارصد بیند، بر دشمن ظفر یابد. چنانکه رسول (ص) فرمود: چهارهزار، سوار است و بهترین خوابها، چهارصد است. اگر در خواب پانصد بیند، دلیل که کارش موقوف نماید. اگر ششصد بیند، دلیل است به مقصود برسد. اگر هفتصد بیند، دلیل است از کار سخت برهد. اگر هشتصد بیند، دلیل است بر دشمن ظفر یابد. اگر هزار بیند، دلیل است دشمن را قهر کند. اگر سه هزار بیند قوت باشد و فیروزی یابد. عدد چهارهزار، دلیل مضرت بود. اگر عدد پنج هزار بیند، مبارک و فرخنده بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر در خواب عدد شش هزار بیند، دلیل فتح و نصرت بود و هفت هزار، گشایش کارها است و هشت هزار، دلیل است که دلیل که کارش به نظام شود. اگرنه هزار بیند بد است. اگر ده هزار بیند مضرت است. اگر بیست هزار بیند، دلیل است که بر دشمن غلبه کند. اگر سی هزار بیند ظفر است. اگر چهل هزار بیند، نصرت است. اگر پنجاه هزار بیند، دلیل است که در رنج بماند. اگر عدد شصت هزار بیند، دلیل شادی است. اگر هفتاد هزار بیند، دلیل که دشمن بر وی ظفر یابد. اگر عدد هشتاد هزار بیند یا نود هزار، دلیل است که بر خصم غالب شود. اگر در خواب صد هزار بیند، دلیل است که به مرادها برسد - محمد بن سیرین

فرهنگ عمید

عدد

(ریاضی) کلمه‌ای که شماره را بیان می‌کند،
شماره، تعداد،
[عامیانه، مجاز] کسی که بتوان به او توجه یا اعتنا کرد، فرد مهم: تو پیش او عددی نیستی،
عدد صحیح: (ریاضی) عدد اصلی، هر یک از عددهای ۴، ۳، ۲، ۱، و..،
عدد ترتیبی: (ریاضی) نشان‌دهندۀ مرتبۀ یک چیز در یک جمع است: یکم، دوم، سوم، ..،
عدد کسری: (ریاضی) به‌صورت کسر نوشته می‌شود، مانند ۵/۱، ۴/۲، یک صدم،


گاز

فروبردن دندان در چیزی،
آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون می‌کشند، انبر، گاز‌انبر: تو که در بند حرص‌و‌آز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱: ۴۴۰)،
* گاز زدن: (مصدر متعدی) دندان ‌زدن، دندان به‌ چیزی فروبردن،
* گاز ‌گرفتن: (مصدر متعدی) عمل فروبردن دندان در چیزی، دندان‌ گرفتن، گاز‌ زدن،

معادل ابجد

گاز نادرى با عدد اتمى 86

805

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری